یک شعر فوق زیبا از سهراب سپهری که استاد خسرو شکیبایی اون

رو با صدای چشم نوازش با صدا نوشته 

اینم لینک دانلودش

دانلود دکلمه این شعر با صدای استاد شکیبایی 

چه زیبا سهراب گفته

به سراغ من اگر مي‏آييد

نرم و آهسته بياييد, مبادا كه ترك بردارد

چيني نازك تنهايي من

 اینم شعر زیباش تقدیم به شما

من نمی دانم

كه چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، كبوتر زیباست .

و چرا در قفس هیچكسی كركس نیست.

گل شبدر چه كم از لاله ی قرمز دارد.

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست ،

زیر باران باید رفت .

فكر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست .

زیر باران باید بازی كرد .

زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر كاشت.

زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی كردن در حوضچه ی« اكنون » است .

رخت ها را بكنیم :

آب در یك قدمی است.

روشنی را بچشیم .

شب یك دهكده را وزن كنیم ، خواب یك آهو را .

گرمی لانه لك لك را ادراك كنیم .

روی قانون چمن پا نگذاریم

در بوستان گره ذایقه را باز كنیم .

و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد .

و نگوییم كه شب چیز بدی است .

و نگوییم كه شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .

و بیاریم سبد

ببریم این همه سرخ ، این همه سبز .

صبح ها نان و پنیرك بخوریم.

و بكاریم نهالی سر هرپیچ كلام .

و بپاشیم میان دو هجا تخم سكوت .

و نخوانیم كتابی كه در آن باد نمی آید

و كتابی كه در آن پوست شبنم تر نیست

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .

و بدانیم اگر كرم نبود ، زندگی چیزی كم داشت .

و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت .

و اگر مرگ نبود ، دست ما در پی چیزی می گشت .

و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد .

و بدانیم كه پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه ی دریاها.

و نپرسیم كجاییم ،

و نترسیم از مرگ

(مرگ پایان كبوتر نیست .

مرگ وارونه ی یك زنجره نیست .

مرگ در ذهن اقاقی جاری است .

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید .

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان .

مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو می خواند .

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است .

مرگ گاهی ریحان می چیند .

مرگ گاهی ودكا می نوشد .

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .

و همه می دانیم

ریه های لذت ، پراكسیژن مرگ است.)

                        


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:46 موضوع | لینک ثابت