این شعر رو توی وب یکی از دوستان وبلاگ نویس که من به اسم

مادربزرگ می شناسمش خوندم و به دلم نشست

یعنی خیلی به دلم نشست و ازش اجازه گرفتم تا اونو تو وب

خودم بنویسموقتی اونو توی یکی از شبکه های اجتماعی نوشتم ، یکی از

دوستانم در جوابش برام یه شعری نوشت که اونم به دلم نشست همین جا از

 هر دوی این دوستان بابت این دو هدیه ارزشمند ت.ش.ک.ر می کنم

مادربزرگ عزیز و ابراهیم بیرانوند

دلم برای تو... آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هق... گویا دل تو هم تنگ است؟!

ببین! نمی شود اینقدر دور بود از هم!

بیا... قبول بفرما...دل تو هم تنگ است!

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-

پرنده می شوم اما...نمی پرم بی تو

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!

اگر در آن سر دنیا... اگر در آن دنیا...

اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است-

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو ... حالا دل تو هم تنگ است؟!

اینم شعری که در جوابش آقا ابراهیم برام نوشت

یکی از یکی قشنگ تر

دل تو هم تنگ است ، ولی ،، افسوس جنس زمانه از سنگ است...

اگر که عاشق دهان گشاید،زبان او را برند و گویند: که عشق ننگ است!

که جنس زمانه از سنگ است...

اگر چه کوهی ، وگر چو آهن ،، نه جای آهن نه پای جنگ است ،،

که جنس زمانه از سنگ است،

بیا و تنها گذر کن از دل ،، اگر چه این دل ضعیف و تنگ است،،

ولی افسوس جنس زمانه از سنگ است،

 

پ ن:دوست بودن هنر نیست ، دوست ماندن هنره

باید توی دوستی ماند نه فقط دوست بود چون فعل بود مال گذشتس

 و ماندن مال حال و آیندس

 


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:34 موضوع | لینک ثابت